مهدی جان.....مولای من......
می دانم که لحظه دیدار نزدیک است.......اما دیگر توان ثانیه ها را ندارم.......
می دانم که چیزی به پایان راه نمانده است.......اما دیگر توان رفتن ندارم.......
می دانم که تا سپیده دم وصالاما دیگر تاب سرخی غروب را ندارم........
از این رنگ رنگ پروانه های دروغین خسته شده ام.......
از ادینه های سراب گونه ی بی وصال به ستوه امده ام........
دیگر توان رفتن ندارم.......گل نرگس بیااااااااااا
او خواهد آمد
عزیزه اما با دیدن غروب دلش می گیره و حسرت دیدن یارش را به دل جا می ده
اونوقته که دل می شکنه و چه خوش است با دل شکسته مولا رو صدا زدن وه چه زیباست خدا به دل شکسته ات نگاه کنه و مطلبت رو بده اونوقت همه غمها از بین می ره
آری با آمدن جمعه دلها شاد می شن اما با غروبش همه دل شکسته ان و مولا دل شکسته ات رو می بینه و از خدا می خواد که بار خدایا دل شیعیونم رو شاد گردون و آنچه را که می خوان بهشون بده
راستی تو از مولا چی می خوای ؟
می گن هر وقت دل گرفت و حاجتی داشتی چنین بگو :
اللهم عجل لولیک الفرج